علی عادلی
مقدمه
هر کسی چنین عنوانی را، بهصورت پرسشی و آنهم با نگاه منفی و سلبی ببیند، یقینا از چرایی چنین
عنوان و چنین پرسشی، میپرسد. پس اجازه دهید پیش از ورود به پاسخ این عنوان که در حقیقت
پاسخ پرسش اصلی این یادداشت است، دلیل انتخاب این عنوان و دلیل پرسشی و منفیآوردن آن را
بنگارم. این عنوان را افراد و منابعی که بهگونهای با من در تماساند فراهم کردند. منبع اول، شبکه
سوم رسانهی ملی جمهوری اسلامی ایران بود که چند روز پیشتر در مسابقهای از یک شرکتکننده
میپرسید: «خواجه هروی» لقب کدام یک از فیلسوفان و عُرفای ایرانی است؟! منبع دوم دوست و
همدانشگاهی اروپاییام در رشته زبان فارسی بود که وقتی گفتم: «مولوی»، بلخی یعنی افغانستانی
است و افغانستان زادگاه و پرورشگاه این زبان فاخر و فخیم است، نزدیک بود از تعجب سکته کند یا
حداقل شاخ دربیاورد! منبع سوم، یکی از مسئولین بینالملل دانشگاه محل تحصیلم بود که رتبهی
دانشگاه کابل را میان دانشگاههای جهان ذکر کرد و نشان داد که در ردهی بیستودوهزارم قرار
دارد. این سه رویداد و رویدادهای دیگری چون این موارد که هر لحظه و هر روز تکرار میشوند،
سبب شدند که من طعم تلخ «زدودگی اعتبار یک فرهنگ» را بیش از پیش بچشم.
اما چرا عنوان را پرسشی و منفی طرح کردم و از اعتبارزدایی پرسیدم و نه از اعتبارزایی؛ زیرا
میخواستم واقعیت ذهنی خود، همدیاران و بخشی از همسایگان خویش را بهتر و عینیتر نشان دهم.
واقعیت قصه همین است که ما و بخشی از همسایگان عزیز ما اصولا بهدنبال ایجاد، توسعه و
اعتباربخشی بهصورت اثباتی نیستم و ذهنیت ما، ذهنیت سلب، نفی و حذف است. بهعنوان مثال در
درون جامعهی افغانستان، حامیان زبان پشتو نمیاندیشند و نمیپرسند که چهگونه میتوان این زبان
را توسعه داد و بر جایگاه و ارزش آن افزود، بلکه تمام همت خود را صرف میکنند که زبان رقیب،
یعنی فارسی را ویران کنند و اعتبار فرهنگ فارسی را بزدایند. دوستان همسایهی ما نیز دقیقا بههمین
شیوه به خیلی از مسائل فرهنگی مینگرند.
بهنظرم با این توضیح، شاید خوانندگان عزیز دلیل طرح این عنوان (چگونه میتوان از یک فرهنگ
اعتبارزدایی کرد) و جملهبندی آن را متوجه شده باشند و با من احساس همدلی کنند.
معنای واژگان اصلی
الف: فرهنگ
دانشمندان برای فرهنگ بهاندازهای تعاریف زیاد و گوناگون ذکر کردهاند که بیرونآوردن تعریف
یگانه و همهشمول از درون آنها غیرقابل تحقق مینماید. از سوی دیگر ذکر کردن همهی آن
تعاریف نیز در این مجال ناممکن است. بنابراین بهنظر میرسد که بیان مقصود و معنای مورد نظر
خویش از فرهنگ در این مقال، با توجه به آن تعاریف کافی باشد.
مقصود من از «فرهنگ»، تمام داشتههای معنوی و نرمافزاری یک جامعه است؛ مثل زبان، هنر،
دانش و تاریخ. با توجه به این معنا، از باب نمونه، میتوان گفت که آب و خاک، جزء از فرهنگ ما
نیست و نزاع آبی و خاکی نزاع فرهنگی بهشمار نمیرود.
ب: اعتبار
مقصود من از اعتبار، معنای لغوی این کلمه است؛ یعنی ارزش، قدر و ارج (فرهنگ فارسی معین،
ذیل واژه اعتبار)
بنابراین اعتبارزدایی از فرهنگ، بیقدر و ارزش جلوهدادن آن و در نتیجه خوارکردن و تخفیف
دارندگان و وابستهگان آن است. این امر بهطور غالب با نگاه سیاسی و گاه شوونیستی صورت
میپذیرد و پیامدهای ویرانگر و بنیادبرافکنی برای اهالی همان فرهنگ دارد که نهتنها گذشته و
اکنون شان را تباه میکند که با با ابزار امیدزُدایی آیندهی شکوهمند را نیز از دسترس آنان دور
میکند.
حال با این توضیح میتوان پرسش را اینگونه مطرح کرد که: «چگونه میتوان ارزش و ارج
داشتههای معنوی را زدود؟»
مجراهایی برای اعتبارزدایی از فرهنگ
1. حذف فزیکی بسترها و حاملهای فرهنگ
این راحتترین مجرا و دردستترین گزینه است. مجرایی است که ما حداقل در چهار دههی اخیر
بهکاملترین شکل ممکن آن را بهکار بستهایم. بهعنوان نمونه برای از میان بردن دانش، کتابها
را آتش زده یا به آب انداختهایم؛ در دانشگاه و مکتب را بستهایم یا ساختمان دانشگاه و مکتب را
ویران کردهایم. دوست هراتیام در این زمینه روایتی تلخی دارد. او میگوید: «در زمان حاکمیت
امارت اسلامی، سربازان امارت از نُسخ خطی بهعنوان هیزم زمستانی استفاده میکردند.» یا قصهی
معروف بودای بامیان که بهعنوان حاملان هنر و تاریخ چند هزارساله، خوراک راکتهای و مواد
انفجاری شد. حذف و ازمیانبُردن اسامی محلاتی مثل «سبزوار»، «خاکیران» نیز که حاملان زبان و
هویت زبانی بودند از همین گونهاند.
جنگها، در این زمینه نقش بسیار اثرگذار و بیمانند داشتند و دارند و ادامهی جنگ عامل اساسی
برای حذف فزیکی بسترها و حاملهای فرهنگ است.
2. عقلانیتزدایی از جامعه
اصولا زیربنای رشد فرهنگ و بستر بقا و توسعهی آن، عقلانیت است. برای فرهنگزدایی از یک
جامعه کافی است که شما از آن جامعه، عقلانیت را بزدایید و بهجایش جهل و بیخردی را بنشانید.
حاملهای این بیخردی خیلی چیزها میتواند باشد؛ تبار، قومیت، دین، مذهب و…
این کار نیز بهصورت جدی و پیوسته در جامعهی افغانستان جریان دارد. نمونهی آشکار در این
زمینه نزاع تبارگرایانهی همین چند روز پیش دانشجویان دانشگاه کابل است؛ دانشجویانی که بهعنوان
نماد عقلانیت جامعه شناخته میشوند. همچنان میتوان از مواجههی نخبگان جامعه با امور و
رویدادهای مختلف سیاسی و فرهنگی بهعنوان یک نمونه یاد کرد که به همهچیز توجه میکنند و هر
معیاری را در نظر میگیرند، جز معیارهای مربوط به عقلانیت.
3. بازاری و سیاسیسازی فرهنگ
فرهنگ در اصل یک محصول دانشی و بینشی است که از دامن زبان غنی، مکتب دانشپرور و
دانشگاه تفکرآفرین برمیخیزد و چون رود زلال و دریای خروشان به تمام یک جامعه میریزد و
تودهها و گوشهها را سرشار از طراوت و طربناکی میکند. اما میتوان محصول را تباه کرد و
این رود را آلوده ساخت. بازاری و سیاسیسازی فرهنگ، بهترین مسیر برای این بدترین کار است.
ایجاد زبان پوچ، مکاتب دانشفروش و فعالسازی دانشگاههای تفکرکُش خیلی زود فرهنگ را از
یک جامعه میزُداید و بهجایش بیفرهنگی را جانشین میکند. سیاسیسازی زبان، مکتب و دانشگاه
نیز همین کارکرد را دارد؛ بهخصوص اگر این سیاسیسازی در بدترین شکل آن، یعنی بهصورت
رسمی ابزارکردن زبان، مکتب و دانشگاه برای اهداف سیاسی صورت پذیرد. نمونهی بارز و
برجسته در این زمینه، نام «دانشگاه» یا «پوهنتون» و زیرمجموعههای آن است که در افغانستان، نه
با نگاه زبانشناسانه و فرهنگی که با نگاه ستیزجویانه و سیاسی رد یا قبول میشوند. تعیینات مدیران
مکاتب، معلمان و … نیز نمونهی سیاه دیگر در زمینهی سیاسیسازی فرهنگ است. محتوای کتابی
به نام «وطندوستی» که از سوی ریاست انکشاف نصاب تعلیمی و تألیف کتب درسی وزارت معارف
آماده و نشر شده، نمونهی سوم در این زمینه است. این کتاب بهجای توسعهی «وطندوستی»، برای
قوم خاص، تاریخسازی و قهرمانسازی میکند و در جانب مقابل، تاریخ اقوام دیگر ساکن در این
سرزمین را میزُداید.
بنابراین میتوان گفت که اکنون افغانستان این مسیر را نیز با تمام وجود میپیماید و دانش و فرهنگ
را هر روز بیش از روز پیش کالای بازاری و سودای سیاسی میسازد و به این صورت از فرهنگ
این سرزمین اعتبارزدایی میکند.
4. قراردادن فرهنگ در بَست تَنگ «دولت-ملت»
خوانندگان گرامی میدانند که دورهی ما دورهی دولت-ملتها است. منافع بشر کنونی نه در قالب
هویتهای انسانی، جهانی، دینی و زبانی، که در قالب تنگ هویت دستساز «دولت-ملت» تعریف
میگردد. اما باید پرسید که آیا این قالب، قابلیت جمع کردن همهی هویتهای پیشگفته را در درون
خود دارد؟ یا بهبیان دیگر، پذیرش این قالب مدرن و قرن هفدهای در بستر سیاسی، پذیرش آن را در
بسترهای دیگر و برای هویتهای کلانتر نیز الزامی و حتمی میکند؟ بهصورت مصداقیتر
میتوان پرسید که آیا بر مبنای جدایی دولت-ملت ایران از دولت-ملت افغانستان، باید انسانیت، جهان،
دین و زبان این دو حوزه نیز ازهمجدا و دوتا باشند؟
پاسخ واقعیتهای جاری جهان و فهم طبیت انسانی انسان به این پرسش منفی است. یعنی واقعیتهای
جهان میگوید: قالب دولت-ملت فقط برای سیاست و در نهایت حقوق شهروندی است و پدیدههای
دیگری چون زبان، دین و ارزشهای انسانی و جهانی را نمیتوان با آن چفت و بست زد. اگر غیر
این بود، باید زبان، دین و انسانیت دولت-ملتی مانند آمریکا غیر از زبان، دین و انسانیت دولت-
ملتهای مانند انگلیس و کانادا میبود. طبیعت انسانی انسان نیز برای فهم زبان، دین و انسانیت
مرزهای دولت-ملت را بهرسمیت نمیشناسد. به بیان دیگر، واقعیتهای جاری جهان و فهم طبیعت
انسانی انسان، فرهنگ را در قفس دولت-ملت قرار نمیدهد. اعتبار فرهنگ نیز بههمین است که در
این قفس قرار نگیرد و بزرگتر از مرزهای دولت-ملت باشد.
اما بر خلاف واقعیتهای جاری جهان و بر خلاف فهم طبیعت انسانی انسان، میتوان فرهنگ را در
قفس دولت-ملت قرار داد و از آن اعتبارزُدایی کرد. این همان کاری است که برخی از همسایهها و
برخی از پشتونهای هموطن ما میکنند. در دادگاه عدالتگرانهی خود کودک فرهنگ را از نیمه
دو تا میکنند و با دو نام «سر» و «پا» به مردمان دو دولت-ملت میبخشند. موجود زنده و فعال را به
دو تکه جسد بیجان و مرده بدل میسازند و ارزش زندهبودن و فعالبودن را از آن میزدایند.
نتیجهگیری
مجاری که ذکر شد، برخی از مهمترین مجراها برای اعتبارزدایی از فرهنگ بود که از سوی
سیاستگران، نخبگان! و بازیگران عرصههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی افغانستان یا از سوی
حامیان فرهنگی! همسایه بهصورت کامل و دقیق در کشور ما اجرا شده و نتیجهبخش نیز بوده است.
با همین تلاشها است که اکنون در بلخیبودن مولوی تردید میشود، دانشگاه کابل در رده
بیستودوهزارم دانشگاههای دنیا قرار میگیرد و ترک تبریزی از این که من غزنوی فارسی
میدانم، تعجب میکند.