عبدالمجید برهانی
دانشجوی علومسیاسی
در این چند روز پسین حرف و حدیثهای فراوانی پیرامون سهمیهبندی کانکور و سهمیهای شدن فرصتهای تحصیلات عالی دانشگاهها در فضای عمومی و مجازی ردوبدل میشود. اغلب این دیدگاهها انتقادی است و برنامه و طرح جدید را تبعیضآمیز، خلاقیتکش و ضد حقوق شهروندی و در ستیز رقابت سالم میدانند. از چند و چون برنامهی سهمیهبندی که بگذریم، چون سازوکار اجرایی و جزئیات آن دقیقا مشخص نیست، اما سوال اساسی این است که چرا چنین طرحی در دستور کار وزارت تحصیلات قرار گرفت؟ عقبهی استدلالی این برنامه چه است؟ چه ضرورت و منطقی متولیان تحصیلاتعالی را به این برنامه سوءتفاهمآفرین و تنشزا کشانده است؟ بهنظر میرسد، طرح و تدوین، و تصویب و اجراییشدن چنین برنامه و سیاستی ریشه در احساس محرومیت دارد؛ محرومیت قوم حاکم. منطق «توسعهی متوازن کادر» نیز که به آن توسل جسته میشود، در همین نکته نهفته است. گویا مردمان و اقوام غیرپشتون در میدان تحصیلات عالی و کادرسازی، گوی سبقت را از مردمان پشتون ربودهاند و آنان در این زمینه، فقیر و محروم قرار گرفته اند. حال با این برنامه و سیاست میخواهند این محرومیت و کاستی بهنحوی جبران شود و توازن در شمار کادرها و فارغالتحصیلیها رعایت گردد. نگرانی رییسجمهوری، جناب اشرفغنی در نامتوازنی زندانیها نیز در همین راستا قابل فهم و تبیین است.
اما این داستان پیشینهی جالب دارد که باورش برای خیلیها شاید سخت باشد. در طول تاریخ 300 سالهی افغانستان که سلاطین و امرای پشتون حُکم میراندند، سیاست حذف و حرمان در مورد اقوام غیرپشتون اعمال شده است. روایت رسمی دربار و کتب معتبر تاریخی نیز محرومیت اقوام و گروههای قومی غیرپشتون را تایید میکنند. از سراجالاخبار کاتب که روایت رسمی و مویَّد دربار است و سرنوشت غمانگیز سیاست حذف هزاره را روایت میکنند، تا «افغانستان در مسیر تاریخ» و «افغانستان در پنچ قرن اخیر» که هر یک گوشههایی از داستان تراژیک محرومیت اقوام غیرپشتون، و ستم و سیاست سرکوب حکما، امرا و نخبگان سیاسی پشتون در حق این جماعت را نقل میکنند. تا بوده و تاریخ کشوری بهنام افغانستان به یاد دارد، این اقوام غیرپشتون بودهاست که سرزمینشان غصب شده و ناقلین در آن جابهجا گردیدهاست، این اقوام غیرپشتون بودهاست که بهنام یاغی سرکوب شده و قربانی قتل عام و تاراج بودهاند، و دار و ندار شان را حاکمان پشتون به عنوان جزیه و مالیات و خراج از آنها ستاندهاست. اقوام غیرپشتون بودهاند که در طول زمامداری و حکمرانی سلسلهی پشتونها از همة حقوق حقه و انسانیشان محروم بوده و هزاران گونه جَور و ناروایی بر آنها رفته است.
اما امروز به گونهی طنز همان قوم حاکم و ارباب که بر دیگران ستم روا داشته و بر دیگران محرومیت تحمیل کردهاست، ادعای حرمان و بیبهرهگی میکند و از تبعیض و رشد نامتوازن صحبت میکند و آخردستی این امر سر از طرح و برنامههای چون سهمیهبندی تحصیلات درمیآورد.
آیا این ادعا، اساسا درست و قابل تأیید است؟ یا ادعایی است پوچ، و صرفا با انگیزهی غارت بیشترِ فرصتهای محدود از دست دیگران صورت میگیرد؟
شواهد و قراین ظاهری نشان میدهد که این ادعا درست است؛ یعنی قومی که 300 سال حکومت کرده است و همواره برای محرومسازی دیگران کوشیده است، اکنون خود محرومترین است. حال باید از چرایی و عوامل این محرومیت پرسید. بهراستی چرا چنین شدهاست؟ چه اتفاقی افتاده است که «آقابالاسرها» و «قوم در ناز و نعمتِ» حاکم به چنین روزی افتاده و دُچار محرومیت گشته است؟
شاید شماری از عوامل در بستر تاریخ دست بهدست هم داده و وضعیت کنونی را برای گروه قومی پشتون رقم زدهاست. اما بهنظر صاحب این قلم، در میان این عوامل یک عامل برجسته مینماید و تا امروز نیز پابرجا است، و همانند خوره به تن نیمجان این جامعهی بیچاره افتاده و آن را از درون متلاشی میکند. عاملی که نه این سهمیهبندی و نه هزاران سهمیهبندی دیگر، احتمالا نمیتواند آثار آن را از صورت تباهشده قوم حاکم بردارد. عامل ویرانگری که مثل همان 300 سال گذشته، خشونت میزاید و وحشت تولید میکند. و آن عامل، «تکفیر» است.
چنان که تاریخ بهیاد دارد و از تراژیکترین دورهی حذف و سرکوب، ملا فیضمحمد کاتب، بهعنوان کاتب رسمی دربار روایت میکند، عبدالرحمان با چماق «تکفیر» و توجیه دینی، حمله و تاراج و سرکوب هزارههار را که «یاغی» خوانده میشد، موجه جلوه میداد و برای این سیاست وحشیانهی خود مشروعیت ایجاد میکرد. پدیدهی تکفیر که برای حفظ قدرت و صیانت از سلطنت مورد سوءاستفاده قرار میگرفت، با «قومیت» نیز عجین شد. از همان آوان و دوران عبدالرحمان خونریز، تفکیر در کنار «ننگ قوم» مطرح شد و این دو دوش بهدوش در خدمت قدرت قرار گرفتند. به مرور و با تحولات مناسبات قدرت و مطرحشدن جنبشهای اسلامی و اسلامگرایی، این پدیده در ذهن و روان آن مردمان نیز رسوخ و نفوذ کرد و به افعیِ تبدیل شد که نهتنها دیگران امروز از شر آن در امان نیستند و بلعیده میشود، که صاحبان و حاملان خود را نیز نابود میکند. در واقع این رهبران و نخبگانِ پشتون است که در طول سه سده مردم را به سمت تباهی مطلق هدایت کردهاند. امروز اگر از در و دیوار مناطق جنوب، کین، تکفیر، خشونت و داناییستیزی میبارد، مسئول این تباهی كسي نیست جز حاکمان و نخبگان پشتون. حاکمانی که از یکسو مردم را تحتنام «ننگ قومی» به حذف و طرد و نفرتپراکنی تشویق کردند؛ و آنان در این مسیر، «قبیلهها» ساختند و با استفاده از یکی، دیگری را نابود کرده و سپس نابودی اولی را با همین ابزار زهرآگین رقم زدند. و از جانب دیگر با سؤاستفاده از احساسات مذهبی-دینی موجب گسترش افراطیگری دینی شدند. حال وضعیت را به آنجا رساندهاند که رفتن به مکاتب در برخی از مناطق پشتوننشین «ننگ»، «شرم اجتماعی» و «حرام شرعی» پنداشته میشود و هر نوع رابطه با مکتب، یک رابطهی فسادآفرین و تباهیآور انگاشته میشود.
نتیجه و بیرونداد این وضعیت همان است که امروز قوم ممتاز حاکم که در همة تاریخ، امتیازات و امکانات مال آنها بود و از دست دیگران ربوده میشد، عاجزانه ادعای حرمان، بیبهرهگی و کمبودی میکنند و در مناسبات جدید کم میآورند. در این ورطه این نکات روشن و ثابت میشود که دانایی و خردورزی بر تعصب، لجاجت و نادانی پیروز است. اصرار بر نادانی، زور و قدرت نمیآورد، بلکه انزوا، محرومیت و بیچارگی میآفریند. پس بایسته است که تودههای این قوم، راه خویش را از نخبگان حرمانآفرین و محرومساز جدا کنند و مسیری غیر از «تکفیر» و ابزاری جُدا از «ننگ قوم» برگزینند.
انتهای پیام/خبرگزاری امید
1 ديدگاه
علی
نگاه ژرف و دقیقی است. امیدوارم اینگونه نگاه نسبت به تمامی رخدادها شکل گیرد و توسعه یابد.