اگر استقلال طلبی یا داعیهی استقلال در جهان امروز باعث فقر، عقبماندگی و محو آزادیهای انسانی گردد، درست آنچه در زمان طالبان در افغانستان اتفاق افتاد، دیگر نمیتوان برای همچو استقلالی ارزشی قایل شد و حکومتهای مستبدی که با شعار استقلالطلبی ملتهای خویش را به هلاکت سوق میدهند در جهان امروز دیگر از مشروعیتی برخوردار نیستند.
مجید برهانی
کارشناس ارشد علومسیاسی
بیستوهشتم اسد برای ساکنان افغانستان روز مبارکی است و مسما به روز استرداد استقلال کشور، که هر ساله از سوی حکومت و شهروندان این دیار گرامی داشته میشود و در این روز جشنها برپا میگردد. دقیقا صدسال قبل در سال 1298 پادشاه نوگرا و آزادیخواه این سامان امانالله خان که متاثر از اندیشهای مشروطهخوان چون محمود طرزی بود، با رسیدن بهقدرت در پی استقلال کشور برآمد و با مبارزه و تلاش توانست در جنگ سوم افغان-انگلیس بر بریتانیای استعمارگر فایق آید و آزادی عمل و استقلال سیاسی کشور را به ارمغان آورد. در اوایل قرن بیستم و فردای جنگ جهانی اول بازار استعمار اروپایی گرم بود. فاتحان جنگ اول جهانی کشورهای غیراروپایی و بهویژه منطقهای خاورمیانه را بین هم تقسیم کردند و به عنوان کشورهای تحت قیمومت، مدیریت سیاسی و تنظیم روابط خارجی آن را در صلاحیت قانونی خود درآورده و عملا این ملتها را به بردگی گرفتند. بههمین دلیل نیمه اول قرن بیستم و در روزگاري که افغانستان به استقلال رسيد، عصر جنبشهاي استقلالطلبانه و مبارزات آزاديخواهانه علیه استعمار بود. کشورهاي دربند و مستعمره، يکي پس از ديگري با قيام و مبارزه، استقلال خود را از کشورهاي استعماري ميگرفتند و راه آزادي را ميپيمودند. در اوایل قرن بیستم که کشورهای منطقه با استعمار دست و پنجه نرم میکردند، کسب استقلال افغانستان و بهرسمیت شناختهشدن این کشور در تراز ممالک مستقل، اقدام تحسینبرانگیز و پیشروانه بود که به گفتهای برخی از تاریخ نگاران، این حادثه با توجه به فضای آن سالها و چیرگی بریتانیا پس از جنگ جهانی اول بر بخش های وسیعی از جهان، حرکتی سنتشکنانه تعبیر شده و موج استقلالخواهی در منطقه را تقویت نمود.
اما استقلال چیست؟
از نظر واژهشناسی؛ کلمه استقلال با واژههایی چون قلیل، قلت و تقلیل مرتبط است و در معنی، کمکردن و به حداقل رساندن میباشد. ملت استقلالطلب میخواهد وابستگیها را تحلیل بدهد و اتکای به دیگران را به حداقل برساند.(منصوری، 1374) با ارایهی معنی لغوی واژهی استقلال میتوان یک تعریف مفهومی از آن ارایه داد: استقلال عبارت است از «داشتن قدرت تصمیمگیری و سیاستگذاری همراه با اعمال این تصمیمها و سیاستها در حیطهای حاکمیت.» (بخشی، 1376) اگر این تعریف را تجزیه کنیم، سه عنصر قدرت تصمیمگیری، قدرت اعمال تصمیم گرفتهشده و قلمرو حاکمیت قابل بازیافت هستند. بر این اساس چنانچه ملتی بتواند بدون تأثیرپذیری از محیط خارجی اعم از منطقهای و نیروهای اثرگذار بینالمللی چون قدرتهای بزرگ، سازمانهای اقتصادی بینالمللی (مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول) و شرکتهای چند ملیتی برای خود برنامههای کلان سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تدوین کند، آن را ملت مستقل مینامند.
برای فهم بهتر گاهی در ادبیات سیاسی بین استقلال و آزادی تفکیک قایل میشوند. به این معنا که مفهوم استقلال در روابط خارجی یک دولت با دولت دیگر بهکار میرود که یک دولت میتواند در سیاست خارجی از منافع، اهداف و امنیت ملی خود دفاع نماید. مفهوم آزادی بیشتر در تبیین سیاست داخلی استفاده میشود، به گونهای که یک دولت در اداره امور داخلی ملت بدون اعمال نظر و تأثیرپذیری از سیاست بینالمللی به وضع قوانین بر اساس مبانی ارزشی خود و اجرای آن بپردازد. ( تقیزداه انصاری، 1379) باری نیز گفته میشود که استقلال دو جنبه دارد. یکی استقلال خارجی یعنی؛ آزادی عمل در برقراری روابط با سایر کشورها و در مسائل خارجی به طور کلی. دوم استقلال داخلی یعنی؛ آزادی عمل در چارچوب سرحدات ملی و کشوری. در نتیجه استقلال داخلی، کشور میتواند هر نوع قانون اساسی که مایل باشد، تصویب کند و تشکیل اداری خویش را به میل خود برقرار نموده و هر نوع قانونی را بخواهد، وضع نماید.
طرح بحث استقلال در روزگار استعمارِ قرن نزدهم و بیستم که با رواج مفهوم حاکمیت در ادبیات سیاسی کشورها همراه بود، اغلب بهصورت مطلق در نظرگرفته میشد و استقلال مساوی با رهایی از استعمار و نداشتن ارتباط و وابستگی معنا میگردید. آنچه از استقلال در آن دوره برداشت میشد حق تعیین سرنوشت مردم و تودهها در داخل واحد ملی بود. ملتهاییکه در قارههای مختلف جهان تحت یوغ استعمار بهسر میبردند، برای اعادهی حاکمیت ملی، آزادی تصمیمگیری و تعیین سرنوشت بهدور از مداخلهای بیگانگان دست به مبارزه زدند. همه جریانهای استقلالطلب در این دوره به حق مردم در تعیین سرنوشت، آزادی از یوغ استعمار، تشکیل دولتهای ملی، خودکفایی اقتصادی، رهایی از بهرهکشی و استثمار تأکید داشتند.
اما با دگرگونیهای بزرگ سیاسی نیمهای دوم قرن بیستم، گسترش تولیدات صنعتی، انقلاب اطلاعاتی و ارتباطی، رشد و توسعهی بازار آزاد، تخصص و فناوری در رشتههای مختلف و موجودیت معادن و مواد خام در کشورهای متعدد، دیگر استقلال آن معنایی حفظ و مراقبت مرزها، بیگانهستیزی، انزوا، خودکفایی ملی و محصوربودن در میان مرزها را از دست داد و مفهوم آن متحول شد.
در جهــان امـروز، استقلال (Independence) نـه به معنی و مفهوم کلاسیک آن بلکه به معنایی نوعی از وابستگی متقابل (Interdependency) مطرح است و به عوامل بینالمللی و داخلیِ بستگی دارد که هرکدام به نوبهی خود در رشد و تضعیف آن نقش بازی میکنند. از اینرو امروزه دولتها ضمن تأكید بر حفظ استقلال خود هر چه بیشتر به سوی همكاری و وابستهگی متقابل كشیده میشوند. «درعصر جهانیشدن» مفهوم استقلال را جز در سایهی نوعی تعامل بین دولت ملی با دیگر دولتها نمیتوان معنی کرد. نتیجهی منطقیکه از مفهوم نوین استقلال به دست میآید این است که دیگر استقلال بیگانهستیزی و انزوا طلبی را افاده نکرده، و «در دنیای امروز كه گسترش ارتباطات و روابط اقتصادی و تجارت، مردمان همه ملتها را عملاً به هم نزدیك، مرتبط و نیازمند ساخته است، ناگزیر باید پارادایم مدرن همسویی و هماهنگی اهداف را جایگزین پارادیم قدیمی خودی- بیگانه نمود. در پارادیم جدید مسألهی دیگر بینیازی یك ملت، مثلاً از طریق سیاستهای خودكفایی، از دیگر ملتها نیست؛ بلكه برعكس تشدید نیازمندی متقابل میان ملتها است.»( غنینژاد، 2005) اگر استقلال طلبی یا داعیهی استقلال در جهان امروز باعث فقر، عقبماندگی و محو آزادیهای انسانی گردد، درست آنچه در زمان طالبان در افغانستان اتفاق افتاد، دیگر نمیتوان برای همچو استقلالی ارزشی قایل شد و حکومتهای مستبدی که با شعار استقلالطلبی ملتهای خویش را به هلاکت سوق میدهند در جهان امروز دیگر از مشروعیتی برخوردار نیستند./ادامه دارد…
انتهای پیام /خبرگزاری امید