گروه تحلیل وپژوهش ؛خبرگزاری امید
وضعیت هزارهها، دانشمندی، یا دانایی و یا توهم محض؟!
چرایی طرح این پرسش
پرسش از سه پدیدهی دانشمندی، دانایی و توهمِ یک گروه یا یک فرد در حقیقت، پرسش از تمام داشتههای آن گروه یا فرد است. اگر کسی بتواند پاسخ این پرسش را، آنگونه که باید، بیابد، در واقع آن گروه یا فرد را به تمام و کمال شناخته است. چندی پیش، دوست فرهیختهام علی امیری چنین پرسشی را در مورد هزارهها طرح کرد که نشان میدهد، وی آدم دغدغهمند و در عین حال واقعبینی است. طرح این پرسش از سوی او، سبب واکنشهای بسیاری در فضای فیسبوکی، بهعنوان بستر حضور همگانی قلمبدستان افغانستانی، شده است. من متأسفانه، بهدلیل دوری از فیسبوک، نتوانستم پاسخ علی امیری به این پرسش و نگاشتههای ناظر به آن را ببینم و بخوانم؛ اما چون مسئله را مهم و دغدغهی دوستم را درست و عاقلانه یافتم، تلاش کردم نگاه اولیه خویش را در این زمینه با شما دوستان در میان بگذارم، بدان امید که این بسترِ تأمل بازتر و گشودهتر گردد و مسیر مناسب و دقیقی برای فهم این مسئلهی جدی و اساسی گشوده شود.
تبیین مفهومی
برای تبیین مفهومی این پرسش، لازم است سه کلیدواژهی ذکر شده در آن را توضیح دهیم و تصور خود از این مفاهیم را آشکار کنیم، تا دچار خلط مفهومی و تصوریِ احتمالی نشویم.
بهصورت اشاری باید بدانیم: دانشمندی، دانایی و توهم سه وضعیتاند که هر کدام نشانگان و آثار خود را دارند. برای رسیدن به فهم اولیه از هر وضعیت، سادهترین و دردسترسترین راه، فهم متضادهای همان وضعیت و سپس بیان جِدیترین اثر و آشکارترین عارضهی آنها است.
- متضاد «دانشمندی»، «بیسوادی» است. بیسوادی وضعیتی است که فرد قرارگرفته در آن وضعیت، حامل و دارندهی وجودهای کتبی حقایق (سواد نوشتاری) نیست و وجودهای لفظی حقایق (سواد گفتاری) را نیز کمتر دارد. اما همین فرد ممکن است کاملترین گونهی رابطه را با وجودهای عینی و ذهنی حقایق داشته باشد.
اصلیترین عارضهی بیسوادی، ناتوانی در ارتباطهای کتبی و لفظی (نوشتاری و گفتاری) با دیگران است؛ در برابر آن، جدیترین اثر دانشمندی توان ارتباطگیری کتبی و لفظی با انسانهای دیگر است.
- متضاد «دانایی»، «بیخِردی» است. بیخردی وضعیتی است که فرد مبتلا به آن وضعیت با وجودهای عینی حقایق، آنگونه که هستند، بیگانه است. اولین وجود حقیقیای که بیخرد در شناخت آن با مشکل مواجه است، «خود» است. خود، وجود حقیقی است که هرکسی بیش و پیش از حقایق دیگر باید آن را بشناسد. «خود»، از چهارگونههایِ وجود (حقیقی، ذهنی، لفظی و کتبی) فقط یک گونهی آن را دارد، که همان «وجود حقیقی» است؛ لذا خودشناسی سختترین گونهی شناخت است؛ زیرا آدمی بهطور معمول با وجودهای کتبی و لفظی و در نهایت با وجود ذهنی مأنوس است. کسی که نتواند خود را بشناسد، بهصورت طبیعی از شناخت «دیگری» نیز عاجز و ناتوان خواهد بود؛ زیرا «خودشناسی»، مقدمه و بستر «دیگرشناسی» است.
اصلیترین عارضهی بیخردی، شکستن حریم «خود» و «دیگری» است. بیخرد، چون خود و دیگری را نمیشناسد، حریم خود و دیگری را نیز نمیتواند پاس دارد و رعایت کند. نام این حریمنشناسی و حریمشکنی را میتوان «ظلم» گذاشت. در برابر این، «انسان دانا» رعایتکنندهی حریم خود و دیگری است. چون خود و دیگری و حریم هریک را میشناسد و از حریمها تجاوز نمیکند. نام این حریمشناسی و رعایت حریم را میتوان «عدالت» گذاشت. بنابراین انسان دانا «عادل» و انسان بیخرد «ظالم» است.
- متضاد «توهم»، «واقعیت» است. «واقعیت»، «درجهانبودگی حقیقت» است. بهبیان دیگر، حقیقت از آن جهت که در جهان است دارای واقعیت است. لذا اگر حقیقتی بتواند فارغ از جهان شکل گیرد و ماورای جهان باشد، فارغ از واقعیت خواهد بود؛ یعنی حقیقتمحض. از سوی دیگر، بهصورت حتم، در درون هر واقعیتی، حقیقتی نهان است که با پوشیدن لباس واقعیت خود را آشکار میکند، اثر میگذارد و فعال است. بهبیان دیگر، هرنوع اثرگذاری و فعالیت، محصول حقیقت است؛ چه آنگاه که برهنه از واقعیت و چه پوشیده با واقعیت باشد. توهم، لباس خالی و صورتک و ماسک تُهی از شخصیت است.
اصلیترین عارضهی توهم، همان پوچبودن و انفعال محض است. در برابر آن، جدیترین اثر واقعیت، تأثیرگذاری و فعالیت است.
مسیرهای پاسخیابی
برای رسیدن به پاسخ، میتوان دو مسیر/ روش متفاوت را در پیش گرفت. اول: سنجش مقایسهای؛ دوم: سنجش مستقلانه (پدیدارشناسی). این سنجش مقایسهای نیز میتواند به شکلهای گوناگون صورت گیرد که بهطور غالب، دوشکل زیر مورد توجه است. 1. مقایسهی وضعیت هزارههای امروزی با وضعیت هزارههای چند دهه پیش؛ 2. مقایسهی هزارههای امروزی با پشتونها، تاجیکها و ازبیگهای امروزی. من از میان این مدلها، دو مدل «سنجش مستقلانه» و «سنجش وضعیت هزارههای امروزی با وضعیت هزارههای چند دهه پیش» را میپسندم و با استفاده از آن دو، به ارایه پاسخ میپردازم.
وضعیت کنونی هزارهها
با توجه به توضیحات مفهومی و روشی بالا، بار دیگر میتوانیم پرسش خود را تکرار کنیم که: آیا وضعیت هزارهها، دانشمندانه است یا قرین دانایی و یا فرورفته در توهم محض؟! سپس با استفاده از دو مسیر ذیل به پاسخ آن بیاندیشیم.
الف: سنجش مستقلانه (پدیدارشناختی)
در سنجش مستقلانه من مدعی هستم که «وضعیت دانشمندی هزارهها» اکنون خوب است. آنان با فراگیری سواد خواندن و نوشتن، یادگیری زندهترین زبان دنیا، یعنی انگلیسی و نیز بهرهگیری از فن سخنگویی و خطابه توان ارتباط کتبی و لفظی (نوشتاری و گفتاری) با جمعیت زیادی از جهان را یافتهاند. برای اثبات این ادعا، تلاش خیلی سخت و سنگین نیاز نیست. کافی است به تعاملات چهار – پنجسال اخیر نیروهای جوان هزارگی در سطح جهان نگریسته شود و حضور آنان در مجامع گوناگون دیده شود. در این زمینه، حضور سیاسی بخشی از ماجرا است و مهمتر از آن، بودن فرهنگی است که اصل و اساس دانشمندی است.
«وضعیت دانایی هزارهها» مثل وضعیت دانایی دیگر زیندگان عصر جدید، خیلی خوب و مثبت نیست. در این زمینه، من معتقدم که بیخردی جاری خاص انسان هزاره نیست؛ بلکه خاصیت زمانهای است که انسان هزاره کنونی باشندهی این زمانه و بهصورت ضروری و معمول مبتلا به خاصیتهای ناپسند آن است. در عین حال، هزارههای امروزی، بهگونهی امیدوارکنندهای، خود و دیگری و حریمهای خود و دیگری را میشناسند و برای رعایت آن میکوشند. برای اثبات این ادعا نیز به جنبشهای عدالتخواهانهی تبسم و روشنایی و تحرکاتی که در پیوست آنها شکل یافت، میتوان اشاره کرد. تحرکاتی که مرزهای ملی را پشتسر گذاشته و به ساحتهای بینالمللی راه یافت. معنای این تلاشها، بدون تردید «دانایی» است و آدمهایی که این تلاشها را بهانجام میرسانند، «دانا» نامیده میشوند. البته نسبیبودن این داناییها و داناها امر قطعی و غیرقابلتردید است و نباید مطلقانگار بود و در زمانهی کنونی دانای مطلق را خواست.
با توجه به اثبات نسبی دانشمندی و دانایی برای انسان هزارگی، طبیعی است که معقتد باشم، انسان هزارگی کنونی انسان «متوهم» نیست؛ بلکه « برخوردار از واقعیتهایی» است. البته در این زمینه نیز ضمن نفی مطلقگرایی، من وضعیت کلی جهان جدید را خیلی مثبت ارزیابی نمیکنم و به آن بدبینم.
ب: سنجش مقایسهای
در سنجش مقایسهای میان هزارههای امروزی با هزارههای چند دهه پیش، نیز بر مبنای آثار دانش، دانایی و واقعیت، من به هزارههای امروزی خوشبینترم. هزارهها، در طول سه سدهی اخیر هرگز نتوانستهاند، تا این حد توان تعامل کتبی و لفظی با دیگران داشته باشند و نیز هیچ وقت نتوانستهاند تا این اندازه، بهشناخت خود و دیگری و شناخت حریم خود و دیگری دستیازند و برای رعایت آن همت گمارند. نیز هزارههای امروزی اثرگذاری و فعالیت بهمراتب بیشتر از پیشینیان خود در جامعهی بشری دارند.
کافی است در زمینهی سنجش دانایی هزارهها، میان دستگیری قوماندان علیپور و دستگیری مردان فرهیختهای چون ابراهیم خان گوسوار، سید اسماعیل بلخی و… و واکنشهای عمومی که نسبت به این دو رویداد صورت گرفت، مقایسهای انجام شود. یا میان واکنشهایی که نسبت به حملات طالبان علیه جاغوری و مالستان انجام شد با واکنشهایی که نسبت به حملات عبدالرحمان خان بر ارزگان صورت گرفته است.
در زمینهی سنجش دانش هزارههای امروزی، نیز میتوان میان تعداد افراد با سواد کنونی با تعداد باسوادان همین قوم در 50 سال پیش، مقایسهای صورت داد و اینکه هزارههای 50 سال پیش در نهایت امر میتوانستند با همسایگان ایرانی و عرب خود ارتباط کتبی و لفظی داشته باشند، در حالیکه هزارههای کنونی توان ارتباط کتبی و لفظی در سطح جهان و با کل جهانیان را کسب کردهاند.
برآمد
من، با یک نگاه مثبت، به وضعیت کنونی هزارهها خوشبینم و البته، با سوء ظن، از انحراف احتمالی و ممکن و نیز فرونشست دانش و دانایی این گروه قومی هراسناکم و برای جلوگیری از این فرونشست، بازخوانی پیوسته و پرسشگری مدام این وضعیت را ضروری میدانم و برای طرح این بحث از دوستم جناب علی امیری تشکر میکنم. نیز امید دارم که نخبگان هزاره، وضعیت مطلوب را نه بر مبنای وضعیت دیروز خویش و نه با توجه به وضعیت امروز اقوام همنشین خود، که بر مبنای توان و استعداد انسانی خود ترسیم و طراحی کنند.
نوت: اجمالگویی و دوری از تعمیق بهدلیل بها دادن به خاصیتهای عصر جدید و فضای مجاز آن است که از هرنوع تطویلی میگریزد و به هیچ تعمقی تن نمیسپارد.
علی فایق
دوشنبه، 26 قوس 1397